حديث جواني

اشکم، ولي بپاي عزيزان چکيده ام
خارم، ولي بسايه گل آرميده ام
با ياد رنگ و بوي تو، اي نوبهار عشق
همچون بنفشه سر بگريبان کشيده ام
چون خاک، در هواي تو از پا فتاده ام
چون اشک، در قفاي تو با سر دويده ام
من جلوه شباب نديدم بعمر خويش
از ديگران حديث جواني شنيده ام
از جام عافيت، مي نابي نخورده ام
وز شاخ آرزو، گل عيشي نچيده ام
موي سپيد را، فلکم رايگان نداد
اين رشته را به نقد جواني خريده ام
اي سرو پاي بسته، بآزادگي مناز
آزاده من، که از همه عالم بريده ام
گر ميگريزم از نظر مردمان، رهي
عيبم مکن، که آهوي مردم نديده ام

دي ماه ١٣٣٣